جدول جو
جدول جو

معنی راست گویی - جستجوی لغت در جدول جو

راست گویی
الصّدق
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به عربی
راست گویی
Truthfulness
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
راست گویی
véracité
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
راست گویی
真実性
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
راست گویی
Wahrhaftigkeit
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به آلمانی
راست گویی
правдивість
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
راست گویی
prawdziwość
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به لهستانی
راست گویی
真实
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به چینی
راست گویی
veracidade
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
راست گویی
veridicità
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
راست گویی
veracidad
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
راست گویی
waarheidsgetrouwheid
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به هلندی
راست گویی
진실성
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به کره ای
راست گویی
सत्यता
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به هندی
راست گویی
kebenaran
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
راست گویی
אֲמִיתִיּוּת
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به عبری
راست گویی
سچائی
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به اردو
راست گویی
সত্যতা
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به بنگالی
راست گویی
ความจริง
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به تایلندی
راست گویی
правдивость
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به روسی
راست گویی
doğruluk
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
راست گویی
ukweli
تصویری از راست گویی
تصویر راست گویی
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راست گو
تصویر راست گو
ویژگی کسی که سخن راست می گوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست گوشه
تصویر راست گوشه
مستطیل، دارای زاویۀ قائمه، قائم الزوایه مثلاً مثلث راست گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(فُ بَ)
راستگو، صادق، راست گفتار، صادق الوعد: برّ، راستگوی، (یادداشت مؤلف)، صادق، راستگوی، (منتهی الارب)، صدیق، راستگوی، (ناظم الاطباء)، صدوق، راستگوی، صدّیق، بسیار راستگوی، (از منتهی الارب) :
سوی کعبۀ آذر آرید روی
بفرمان پیغمبر راستگوی،
دقیقی،
بدو گفت جاماسب کای راستگوی
جهانگیر و شیراوژن و نامجوی،
فردوسی،
بسی آفرین کرد پیران بر اوی
که ای شاه نیک اختر راستگوی،
فردوسی،
نگه کرد خراد برزین بر اوی
چنین گفت کای مهتر راستگوی،
فردوسی،
تهمتن سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی،
فردوسی،
مردمان راستگویان را دوست دارند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339)، بدانکه منزلت تو نزد امیرالمؤمنین منزلت راستگوی امین است، (تاریخ بیهقی ادیب ص 313)،
پر نور ایزد است دل راستگوی
ز اسفندیار داد خبر بهمنش،
ناصرخسرو،
چون دو گوا گذشت برین دعوی
آنگاه راستگوی بود گویا،
ناصرخسرو،
مردمانی مردم زاده با دانش و فضل و راستگوی، (فارسنامه ابن البلخی ص 72)،
خاقانی گفت خاک اویم
جان و سر او که راستگویست،
خاقانی،
مفرست پیام دادجویان
الا بزبان راستگویان،
نظامی،
چو شیرین دید کایشان راستگویند
بچاره راست کردن چاره جویند،
نظامی،
چون نیاکان باستانی خویش
راستگوی و درست پیمانیم
همه پاکیم و راستگوی و شریف
بی خبر از دروغ و بهتانیم،
ملک الشعراء بهار،
روشندل و موافق و یکروی و راستگوی
در محضر تو صورت آیینه داشتم،
ملک الشعراء بهار،
- راستگوی دارنده، راستگوی شمرنده، مصدق، (منتهی الارب)، و رجوع به راستگوی و راستگوی داشتن شود،
- راستگوی داشتن کسی را، راستگوی شمردن وی را، تصدیق، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)، تصویب، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ کَ دَ /دِ)
جویندۀ راست، مقابل کژجوی، که راست جوید
لغت نامه دهخدا
که خلق و سرشت راست دارد، آنکه به خلق راست متصف است، آنکه دور از کژخویی است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مقابل کجروی. راه راست و مستقیم رفتن:
تیرخدنگ شاه به کلک تو داد شغل
تا راستی و راست روی گیرد از خدنگ.
سوزنی.
و رجوع به راست رفتن و راست رو (راسترو) شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به راستگویی شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
بدیهه گویی. سخن گفتن زود و بالبداهه اعم از نظم یا نثر. بالبداهه گفتن شعر:
به چست گویی، سحر حلال در ره شعر
چنان نمایم کز مای یا دماوندم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
مربع مستطیل، قائم الزاویه. (یادداشت مؤلف). در اصطلاح امروز هندسی اشکالی که دارای زاویه یازوایای قائمه باشند، شکل راست گوشه خوانده میشوند، چنانکه مثلثی که یک زاویه اش قائمه باشد مثلث راست گوشه و آن چهار ضلعی که زوایایش قائمه باشد چهار ضلعی راست گوشه نامیده میشود، مانند مربع و مربعمستطیل
لغت نامه دهخدا
راستگوئی، عمل راستگو، صدیق و راستگو بودن، گفتن حرف راست و درست، مقابل دروغگویی، صداقت، صدق: و همه پیغامبران را به راستگویی داری، (منتخب قابوسنامه ص 15)،
ترا بسیار خصلت جز نکوییست
بگویم راست مردی راستگوییست،
نظامی،
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی،
نظامی،
وحشی دیوانه ام در راستگویی ها مثل
خواه ره از من بگردان خواه رو از من بتاب،
وحشی بافقی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راستگویی
تصویر راستگویی
صداقت
فرهنگ واژه فارسی سره
صداقت، صدق
متضاد: کذب
فرهنگ واژه مترادف متضاد